شماره ١٤٦: هستي چو صبح قابل ضبط نفس مگير

هستي چو صبح قابل ضبط نفس مگير
پرواز پرگشاست تو چاک قفس مگير
تسليم باش باغم خير و شرت چکار
خود را بکار عشق فضول هوس مگير
لذت پرست مايده فضل بودنست
سلوي و من از آيه ئي سير و عدس مگير
بي انتظار در حق نعمت ستم مکن
يعني تمتع از ثمرزو درس مگير
تمکين خرام قافله اعتبار باش
دل بر هوا منه پي صوت جرس مگير
ترسم بخود زننگ گرفتن فروروي
زنهار از طمع چو نگين نام کس مگير
در پله ترازوي انصاف ميل نيست
اي نوبهار عدل کم خار و خس مگير
آينه پايمال تغافل قيامتست
تمثال از حضور تو داريم پس مگير
عنقا هزار رنگ پرافشان قدرتست
گر محرمي کلاغ ببال مگس مگير
(بيدل) باين کدورت اگر ساز زندگيست
آينه گر شوي سر راه نفس مگير