سير گلزار که يارب در نظر دارد بهار
از پر طاوس دامن بر کمر دارد بهار
شبنم ما را بحيرت آب ميبايد شدن
کز دل هر ذره طوفاني دگر دارد بهار
رنگ دامن چيدن و بوي گل از خود رفتنست
هر کجا گل ميکند برگ سفر دارد بهار
جلوه تا ديدي نهان شد رنگ تا ديدي شکست
فرصت عرض تماشا اينقدر دارد بهار
محرم نبض رم و آرام ما عشقست و بس
از رگ گل تا خط سنبل خير دارد بهار
اي خرد چون بوي گل ديگر سراغ ما مگير
در جنون سرداد ما را تا چه سردارد بهار
سير اين گلشن غنيمت دان که فرصت بيش نيست
در طلسم خنده گل بال و پر دارد بهار
بوي گل عمريست خون آلوده رنگست و بس
ناوکي از آه بلبل در جگر دارد بهار
لاله داغ و گل گريبان چاک و بلبل نوحه گر
غير عبرت زينچمن ديگر چه بردارد بهار
زندگي مي بايد اسباب طرب معدوم نيست
رنگ هر جا رفته باشد در نظر دارد بهار
زخم دل عمريست در گرد نفس خوابانده ام
در گريباني که من دارم سحر دارد بهارم
کهنه درس فطرتيم اي آگهي سرمايگان
چند روزي شد که ما را بيخبر دارد بهار
چند بايد بود مغرور طراوتهاي وهم
شبنمستان نيست (بيدل) چشم تر دارد بهار