سعي نفس کفيل تست زحمت جستجو مبر
ريشه دواندنش بسست پاي رسيدن ثمر
در خط مرکز وفا ننگ بلند و پست نيست
سر بطواف پا بريم گر نرسد قدم بسر
داغ فسون هستيم معني دل زما مرس
آينه را نفس زدن برد بعالم دگر
شرکت انفعال خلق جوهر نشه حياست
بر نم جبهه ام فزود دامن هر که گشت تر
عمر گذشت و ميکشد ساز ادب ترانه ام
ناله ئي از ميان او يکدو عدم بپرده تر
دل باد بگه وفا داشت سراغ مدعا
شاهد پرده حيا گفت همان برون در
در خور عرض راز دل بخيه گشاست زخم لب
تا ندرند پرده ات پرده هيچکس مدر
طور زآه بيدلي سينه ببرق داد سوخت
عشق گر اين پيام اوست واي بحال نامه بر
آينه زنگ خورد و رفت صيقل ما چه ممکن است
از شب ما سلام گوي شام تو گر شود سحر
عجز بسر نميکشد غير کدورت از صفا
سير پري زسنگ کن بي نفس است شيشه گر
طاقت يکجهان طلب در دل بيدماغ سوخت
راه هزار موج زد آبله پائي گهر
(بيدل) اگر نشسته ايم راه هوس نه بسته ايم
دامن ماست زير سنگ ني سر ما بزير پر