شماره ١٢٨: زصبح طلعتش آينه دل را صفا بنگر

زصبح طلعتش آينه دل را صفا بنگر
زشام طره اش چون شب دليل بخت ما بنگر
به کشت صبر ما برق نگاهش را تماشا کن
زچين ابرويش دندانه داس بلا بنگر
بپاي زلف از هر حلقه خلخالي تماشا کن
بدست نرگس بيمارش از مژگان عصا بنگر
غبار خاطر خورشيد از خطش برون آمد
بباغ دلفريبي شوخي اين سبزه را بنگر
بجاي خنده هاي غفلت گل در گلستانها
زموج اشک بلبل در گلستان حيا بنگر
نشان مردمي (بيدل) چو جوئي از سيه چشمان
وفا کن پيشه و زين قوم آئين جفا بنگر