شماره ١٢٢: در هوسگاه عالم بيکار

در هوسگاه عالم بيکار
اگرت ناخني است سر ميخار
مگذر از عشرت برهنه سري
پاي پيچست پيچش دستار
فرصتي نيست نقد کيسه صبح
اي هوا مايه ات نفس بشمار
فکر جولان مکن که روي زمين
از هجوم دل است آبله زار
چون نگين بهر سجده نامي
بسته ايم از خط جبين زنار
سير مجمل مفصلي دارد
دانه مهريست بر سر طومار
چيست معموره فريب جهان
دل بناي شکستگي معمار
شش جهت از دل دو نيم پر است
خاطرت خوش که گندم است انبار
غره منشين به حاصل دنيا
نيست جز مرگ نقد کيسه مار
کينه خيز است طبعهاي درشت
سنگ باشد زمين تخم شرار
چون گهر کسب عزت آسان نيست
سر بکف گير و آبرو بردار
(بيدل) افسانه بشنو و تن زن
شب دراز است و گفت و گو بيکار