شماره ١١٥: خيال زلف که واکرد راه در زنجير

خيال زلف که واکرد راه در زنجير
که عجز ناله ما کند چاه در زنجير
بمحفل تو که غيرت ادب پرست حياست
زجوهر آينه دارد نگاه در زنجير
چو نرگس تو که مژگان کمند آفت اوست
کسي نديد بلاي سياه در زنجير
شبي که موج سرشکم بقلب چرخ زند
برد طپيدن سياره راه در زنجير
زبسکه حلقه داغم به دل هجوم آورد
طپش بدام وطن کرد آه در زنجير
بهر شکن که زگيسوي يار مي بينم
نشسته است دلي بي گناه در زنجير
نفس نجسته زدل صور خيز حسرتهاست
صدا که ديد به اين دستگاه در زنجير
بدور خط تو آزادگي چه امکان است
شکسته است دو عالم نگاه در زنجير
بدستگاه سپهرم فريب نتوان داد
شکست ناله مجنون کلاه در زنجير
چو موج آينه مستيت گرفتاريست
زخود نجسته رهائي مخواه در زنجير
زريشه دم تسليم ميطپد (بيدل)
نهال گلشن ما تا گياه در زنجير