بر خيالي چيده ئيم از ديده تا دل انتظار
ليلي اين انجمن وهم است و محمل انتظار
تا دل از اميد غافل بود تشويشي نبود
ساز استغناي ما را کرد باطل انتظار
هر کرا ديديم فکري آنسوي تحقيق داشت
بيکراني رفت ازين درياي ساحل انتظار
از هوس جز نااميدي با چه پردازد کسي
جست و جو آواره است و پاي در گل انتظار
نقش پا هر گامت آغوش دگر وا ميکند
اي طلب شرمي که دارد چشم منزل انتظار
قطره ات درياست گر از وهم گوهر بگذري
عالمي را کرده است از وصل غافل انتظار
چشم واکرديم اما فرصت ديدار کو
بر شرار کاغذ ما بست محمل انتظار
عمرها شد از توقع آبيار عبرتيم
ريشه کشت امل خاکست و حاصل انتظار
بر شبستان خيال وهم و ظن آتش زنيد
شمع خاموشست و ميسوزد بمحفل انتظار
وعده احسان بمعني از گدائي نيست کم
بر کرم ظلم است اگر خواهد زسائل انتظار
مرده ايم اما همان صبح قيامت در نظر
اين کفن مي پرورد در چشم بسمل انتظار
در محبت آرزو را اعتبار ديگر است
اين حريفان وصل ميخواهند و (بيدل) انتظار