از بسکه زد خيال توام آب در نظر
مژگان شکسته ام ز رگ خواب در نظر
هر گوهري که در صدف ديده داشتم
از خجلت نثار تو شد آب در نظر
روز و شبم بعالم سير خيال تست
خورشيد در مقابل و مهتاب در نظر
تا کي در انتظار بهار تبسمت
شبنم صفت نمک زدن خواب در نظر
آنجا که نيست ابروي بت قبله حضور
خون ميخورد برهمن محراب در نظر
ما در مقام آئينه رنگ ديگريم
چون اشک داغ در دل و سيماب در نظر
بيچاره آدمي بتکلف کجا رود
اوهام در تخيل و اسباب در نظر
تا گل کند نگاه بمژگان تنيده است
از زلف کيست اينقدرم تاب در نظر
اي جلوه انتظار پري سير شيشه کن
جز لفظ نيست معني ناياب در نظر
(بيدل) در انتظار تو دارد زآه و اشک
صد گردباد در دل و گرداب در نظر