يکسر مو گر هوس از فکر جاهي بگذرد
پشم ما بالد بحدي کز کلاهي بگذرد
شمع محفل داغ ميگردد کز آهي بگذرد
آه از آنروزي که حرص از دستگاهي بگذرد
دست رنج سعي آزادي نميگردد تلف
کهکشان بالد گر از برگ کاهي بگذرد
در جنون دارد کسي تا کي سر زنجير اشک
سرده اين ديوانه را شايد براهي بگذرد
روشنست از جاده انصاف حکم ما زشمع
داغ نقش پاست گر زين ره نگاهي بگذرد
شمع بردار از مزار تيره روزان وفا
باش تا بر خاک مژگان سياهي بگذرد
ازغبار ماسواد عجز روشن کردني است
بايد اين خط هم بچشمت گاه گاهي بگذرد
عرض مطلب يک فلک ره دارد از دل تا زبان
چون سحر صد نردبان بندي که آهي بگذرد
برنميدارد چو گردون عمر تمکين وحشتم
ننگ آن جولان که از من سال ماهي بگذرد
ترک دنيا هم دليل پايه دون همتيست
سر بمعني پا شود تا از کلاهي بگذرد
ناله ني ميکشد از موجوج آب آواز پا
عمر عاشق گر همي در زير چاهي بگذرد
بي فنا ممکن مدان (بيدل) گذشتن زين محيط
بستن مژگان شود پل تا نگاهي بگذرد