يک دو دم هنگامه تشويش مهر کينه بود
هر چه ديدم ميهمان خانه آئينه بود
ابتذال باغ امکان رنگ گرنديدن نداشت
هر گلي کامسالم آمد در نظر پارينه بود
منفعل ميشد زدنيا هوش اگر ميداشت خلق
صبر و حنظل در مذاق گاو و خر لوزينه بود
هيچ شکلي بي هيولي قابل صورت نشد
آدمي هم پيش از آن کادم شود بوزينه بود
امتحان اجناس بازار ريا ميداد عرض
ريشها ديديم با قيمت تر از پشمينه بود
هر کجا ديديم صحبتهاي گرم زاهدان
چون نگاح دختر رز در شب آدينه بود
خاک شد فطرت به پستي ليک مژگان بر نداشت
ورنه از ما تا ببام آسمان يک زينه بود
تخته مشق حوادث کرد ما را عاجزي
زخم دندان بيشتر وقف لب زيرينه بود
در جهان بي تميزي چاره از تشويش نيست
ما بصد جا منقسم کرديم و دل در سينه بود
آرزوها ماند محو ناز در بزم وصال
پاس ناموس تحير مهر اين گنجينه بود
هر کجا رفتيم (بيدل) درد ما پنهان نماند
خرق درويشي ما لختي از دل پنبه بود