ياران درين بيابان از ما اثر مجوئيد
گم کشتگي سراغيم ما را دگر مجوئيد
رنگي کرين چمن جست با هيچکس نه پيوست
گرد خرام فرصت ار هر گذر مجوئيد
خفت زکفه ما معراج بيوقاريست
خود سبخ انفعال ايم سنگ از شرر مجوئيد
در پيري از سر حرص مشکل بود گذشتن
زين تيغ زنگ فرسود آب اينقدر مجوئيد
پا را جدا زدامن تمکين چه احتمال است
در خانه آنچه گم شد بيرون در مجوئيد
رنگ پريده ئي هست فرصت کمين وحشت
پرواز مقصد ما زين بال و پر مجوئيد
بيدستگاه تحقيق پوچ است ناز فطرت
گر مغز معني ئي نيست جز مو بسر مجوئيد
عقل و دلائل علم پامال برق عشق اند
شب را بشمع و مشعل پيش سحر مجوئيد
چون شمع شرم مقصد بر خاک دوخت مژگان
سر رفته رفته باشد زين بيشتر مجوئيد
هر جا نفس فروماند بر دل فتاد بارش
گم گشتن پي موج جز در گهر مجوئيد
جائيکه ياس (بيدل) نالد زبينوائي
نم از مژه مخواهيد آه از جگر مجوئيد