هوس پيمائي جاهت خمار آلود غم دارد
رعونت گر نخواهي نقش پا هم جام جم دارد
مزاج آتشين کم نيست چون گل خرمن ما را
بآن برقي که بايد سوخت خود را رنگ هم دارد
چه نقصان گر کدورت سر خط پيشاني ما شد
دبير طالع ما خامه مشکين رقم دارد
دماغ آراي وهميم از حباب ما چه ميپرسي
شراب محمل ما شيشه بر طاق عدم دارد
چسان رام کمند ناله گردد وحشي چشمي
که خواب ناز هم در حلقه آغوش رم دارد
علاجي نيست غير از داغ زخم خاکساران را
که چاک جاده يکسر بخيه نقش قدم دارد
بود خونريزتر گر راستي شد پيشه ظالم
چو شمشيري که افتد راست خم اکثر دودم دارد
دل از همدوشي عکس تو بر آئينه ميلرزد
که او مست مي ناز است و اين ديوار نم دارد
زما و من نشد محرم نواي عافيت گوشم
همه افسانه است اين محفل اما خواب کم دارد
درين غارت سرا مشت غبار رفته بر بادم
بآرامم سجود آستانت متهم دارد
برنگي تشنه شوقم خراش زخم الفت را
که خار وادي مجنون بپاي من قسم دارد
سراغ رفته گير از هر چه مي يابي نشان (بيدل)
همه گر نام باشد در نگين نقش قدم دارد