هر که در اظهار مطلب هرزه نالي ميکند
گر همه کهسار باشد شيشه خالي ميکند
بهر حاجت پيش هر کس رو نبايد ساختن
خفت اين تصوير را آخر زگالي ميکند
منعم و تقليد درويشان خدا شرمش دهاد
چيني خود را عبث ننگ سفالي ميکند
جز خري کز صحبت اهل دول نازد بخويش
کم کسي با خرس فخر هم جوالي ميکند
جسم خاکي را باقبال ادب گردون کنيد
اين بناها را خميدن طاق عالي ميکند
خامشي دل چسپي ئي دارد که تاوا ميرسيم
حرف نامربوط ما را شعر عالي ميکند
شبهه از طاق بلند افگنده ميناي شعور
ابروي بي مو بچشم ما هلالي ميکند
لاف منعم بشنو و تن زن که آب و رنگ جاه
عالمي را بلبل گلهاي قالي ميکند
با همه واماندگي زين دشت و در بايد گذشت
سايه گر پائي ندارد سينه مالي ميکند
بسکه جاي پرزدن تنگ است در گلزار ما
چاره پرواز رنگ افسرده بالي ميکند
در عدم (بيدل) تو و من شيشه و سنگي نداشت
کس چه سازد زندگي بي اعتدالي ميکند