هر که آمد در جهان بيکس تر از ما ميرود
کاروانها زين ره باريک تنها ميرود
از شکست اعتبار آگاه بايد زيستن
نيست بي گرد پري راهيکه مينا ميرود
سر خط مضمون زلفش کج رقم افتاده است
شانه گر صد خامه پردازد چليپا ميرود
گر سر رفتن بود سوي گريبان رو کنيد
شمع زين محفل برون بي زحمت پا ميرود
بي وداع جاه نتوان از دنائت وارهيد
سايه با آثار اين ديوار يکجا ميرود
طمطراق عالم عبرت تماشاکردني است
پيش پيشش بانگ خر گرم است مرزا ميرود
زاهدان بر خود مچينيد اينقدر سوداي پوچ
ريش و فش آخر چو پشم از کون دنيا ميرود
انتظار صبح محشر عالمي را خاک کرد
عمرها رفت و همين امروز و فردا ميرود
کاش موهومي بفرياد غبار ما رسد
رنگ ها بايد پري افشاند عنقا ميرود
در کمين صنعت علم و فنون ديوانگيست
بام و در بي جستجو آخر بصحرا ميرود
شش جهت وامانده ياس سراغ مدعاست
نام فرصت نيست کم گر بر زبانها ميرود
حيف دانائي که گردد غافل از آزادگي
در تلاش گوهر آب روي دريا ميرود
دوستان گر مدعا عرض پيام آرزوست
قاصد ديگر چه لازم فرصت ما ميرود
پي غلط کرده است (بيدل) آمد و رفت نفس
خلق مي آيد بآئيني که گويا ميرود