شماره ٤٦: هر کجا سعي جنون بر عزم جولان بشکند

هر کجا سعي جنون بر عزم جولان بشکند
کوه تا دشت از هجوم ناله دامان بشکند
دل بخون ميغلطد از ياد تبسمهاي يار
همچو آن زخميکه بر رويش نمکدان بشکند
دل شکستن زلف اورا آنقدر دشوار نيست
ميتواند عالمي فکر پريشان بشکند
برنميدارد تامل نسخه ديوانگي
کم کسي انديشه بر مضمون عريان بشکند
بر تغافل خانه ابروي او دل بسته ايم
يارب اين مينا همان بر طاق نسيان بشکند
هيچکس در بزم ديدار آنقدر گستاخ نيست
ايخدا درديده آئينه مژگان بشکند
کوه هم از ناله خواهد رنگ تمکين باختن
گر دل دانا بحرف پوچ نادان بشکند
با درشتان ظالمان هم بر حساب عبرت اند
سنگ اگر مرد است جاي شيشه سندان بشکند
لقمه برجوع مردم خوار غالب ميشود
به که دانا گردن ظالم باحسان بشکند
بي مصيبت گريه بر طبع درشتت سود نيست
سنگ در آتش فگن تا آبش آسان بشکند
بر سر بيمغز (بيدل) تا بکي لرزد دلت
جو زپوچ آن به که هم در دست طفلان بشکند