شماره ٤٤: هر سو نظر گشوديم زان جلوه رنگ دارد

هر سو نظر گشوديم زان جلوه رنگ دارد
آئينه خانها را يک عکس تنگ دارد
بيش و کم تو و ماست نقص و کمال فطرت
ميزان عدل يکتا شرم از دو سنگ دارد
خفاش و سايه عمريست از آفتاب دورند
از وضع تيره طبعان تحقيق ننگ دارد
صيادي مرادت گر مطلب تمناست
زين دامگاه عبرت جستن خدنگ دارد
عالم جمال يار است بي پرده تکلف
اما کسي چه بيند آئينه زنگ دارد
گردي دگر که ديده است از کاروان اميد
افسوس فرصت اينجا چندي درنگ دارد
زين کارگاه تمثال با دل قناعت اولي است
از هر گلي که خواهي آئينه رنگ دارد
آسان نميتوان شد غيرت شريک مجنون
از خانه برميائيد صحرا پلنگ دارد
کس تا کجا بمالد چشم تامل اينجا
سير سواد هستي صد دشت بنگ دارد
شغل دگر نداريم جز سر بپا فگندن
شمع بساط تسليم يک گل بچنگ دارد
پيري دميکه گل کرد بي ياس دم زدن نيست
چون شيشه سرنگون شد قلقل ترنگ دارد
آئينه عالمي را بي دمزدن فرو برد
آغوش سينه صافي کام نهنگ دارد
نقاش چشم مستي گردانده است رنگم
تصوير من کشيدن چندين فرنگ دارد
در طبع هر که ديديم سعي نگين تراشيست
تا نام بي نشان نيست اين کوه سنگ دارد
(بيدل) تلاش دولت ننگ هزار عيب است
بر نردبان دويدن رفتار لنگ دارد