هر سخن سنجي که خواهد صيد معنيها کند
چون زبان مي بايد اول خلوتي پيدا کند
زينهار از صحبت بدطينتان پرهيز کن
زشتي يک رو هزار آئينه را رسوا کند
عمرها ميبايدت با بي زباني ساختن
تا همان خاموشيت چون آينه گويا کند
ميکشد بر دوش صد طوفان شکست حادثات
تا کسي چون موج ازين دريا سري بالا کند
هرزه گرد از صحبت صاحب نظر گيرد حيا
آب گردد دود چون در چشم مردم جا کند
آه گرمي صيقل صد آينه دل ميشود
شعله ئي چون شمع چندين داغ را بينا کند
بي گداز خود علاج کلفت دل مشکلست
کيست غير از آب گشتن عقد گوهر وا کند
ميدمد صبح از گريبان صفحه آئينه را
از تماشاي خطت گر جوهري انشا کند
شانه را اقبال گيسويت ختن سرمايه کرد
وقت رندي خوش که با چاک جگر سودا کند
خاک مجنون را عصائي نيست غير از گردباد
ناله ئي گو تا بناي شوق ما برپا کند
سخت دور افتاده ايم از آب رنگ اعتبار
زين گلستان هر که بيرون جست سير ما کند
بي خطائي نيست (بيدل) اضطراب اهل درد
اشک چون بيتاب گردد لغزشي پيدا کند