نيام تيغ عالمگير مستي موج مي باشد
خدنگ دلنشين نغمه را قنديل ني باشد
بدل غير از خيال جلوه ات نقشي نمي يابم
بجز حيرت کسي در خانه آئينه کي باشد
زباغ عافيت رنگ اميدي نيست عاشق را
محبت غير خون گشتن نميدانم چه شي باشد
زالفت چشم نگشائي برنگ و بوي اين گلشن
که ميترسم نگاه عبرت آلودي زپي باشد
گذشتن برنتابد از سر اين خاکدان همت
که ننگ پاست طي کردن بساطي را که طي باشد
ببادي هم نمي سنجم نواي عيش امکانرا
بگوشم تا شکست استخوان آواز ني باشد
ندارد از حوادث تو سن فرصت عنان داري
نواهاي شکست خويش بر امواج هي باشد
توان از يک تغافل صد دهان هرزه گو بستن
چه لازم رغبت طبعت بطشت پرزقي باشد
جنون جوشست امشب مجلس کيفيت مستان
مبادا چشم مستي در قفاي جام مي باشد
زشور عجز ما گردنکشانرا لرزه ميگيرد
هجوم خار و خس بر روي آتش فصل دي باشد
قفس فرسوده اين تنگنائيم اي هوس خون شو
که ميداند زمان رخصت پرواز کي باشد
نيابي جز امل شيرازه سختي کشان (بيدل)
مدار استخوان دربند بند خلق پي باشد