شماره ٢٥: نه هستي از نفسهايم شمار ناله ميگيرد

نه هستي از نفسهايم شمار ناله ميگيرد
عدم هم از غبار من عيار ناله ميگيرد
نميدانم دل آزرده ام يا شوق مايوسم
که هر جا ميروم راهم غبار ناله ميگيرد
بم و زير دگر دارد نواي ساز مشتاقان
نفس دزديدن اينجا اختصار ناله ميگريد
عرق گل کرده ام از شرم مطلب ليک استغنا
همان چون موج اشکم آبيار ناله ميگيرد
نينگيزد چرا دود از سپند ناتوان من
نيستانها در آتش خار خار ناله ميگيرد
اگر مطلق عنان گردد سپاه اضطراب دل
دو عالم شوخي يک نيسوار ناله ميگيرد
ادب هر چند محو سرمه گرداند غبارم را
جنون شوق راه انتظار ناله ميگيرد
فنا مشکل که گردد پرده دار ناکسيهايم
خس من آتش از رنگ بهار ناله ميگيرد
شکست ساز هم آهنگ ها دارد درين محفل
چو کامل شد خموشي اشتهار ناله ميگيرد
نميدانم کرا گمکرده است آغوش اميدم
که حسرت عالمي را در کنار ناله ميگيرد
زخاکستر گذشت افسانه داغ سپند من
هنوزم آرزو شمع مزار ناله ميگيرد
فلکتازيست (بيدل) ترک وضع خويشتن داري
که هر کس رفت از خود اعتبار ناله ميگيرد