شماره ٢٤: نه مفصل نه مجملي دارد

نه مفصل نه مجملي دارد
ما و من حرف مهملي دارد
اوج اقبال نه فلک ديديم
سير يک پشت پاتلي دارد
زير چرخ از امل بريدن نيست
سر اين رشته مغزلي دارد
موشگاف عيوب جاه مباش
تاج زرين سرکلي دارد
در تجمل چه ممکن است آرام
پشت اين بام دنبلي دارد
نقش هر کس مکرر است اينجا
آگهي چشم احولي دارد
سايه در خواب ميشمار کام
عاجزي کفش مخملي دارد
مصلحت هست وقف موي سپيد
هر سري فکر صندلي دارد
گرچه هر اول آخر است آخر
ليک آخر هم اولي دارد
کار مجنون بطره ليلي است
قصه ما مسلسلي دارد
(بيدل) از حيرتم گذشتن نيست
آب آئينه جدولي دارد