شماره ٢٣: نه فخر ميدمد اينجا نه ننگ ميبارد

نه فخر ميدمد اينجا نه ننگ ميبارد
برين نشان که تو داري خدنگ ميبارد
فريب ابر گرم خورده ازين غافل
که قطره قطره همان چشم تنگ ميبارد
دگر چه چاره بجز خامشي که همچو حباب
بر آبگينه ما آه سنگ ميبارد
وداع فرصت برق و شرار خرمن کن
بمزرعيکه شتاب از درنگ ميبارد
بهار اين چمن از بسکه وحشت اندود است
زداغ لاله جنون پلنگ ميبارد
به پرسش دل چاک که سوده ناخن
که رنگ خون بهارت زچنگ ميبارد
بحيرتم که نگاه از چه حيرت آب دهم
زخار و گل همه حسن فرنگ ميبارد
دل شکسته خمستان ياد نرگس کيست
که اشکم از مژه ساغر بچنگ ميبارد
مخور فريب مروت زچرخ مينا رنگ
که جاي باده ازين شيشه سنگ ميبارد
زآبياري کشت حسد تبرا کن
که خون عافيت از ساز جنگ ميبارد
خطاست تهمت جرائت بعجز ما بستن
هزار آبله بر پاي لنگ ميبارد
مخواه غير تو هم زغنيا (بيدل)
که ابرمزرع اين قوم بنگ ميبارد