نوبهار است و جهان سير چمن ها دارد
وضع ديوانه ما نيز تماشا دارد
دل اگر صاف شد از زخم زبان ايمن باش
دامن آينه از خار چه پروا دارد
اثر ناله عشاق زهر ساز مخواه
اين نوائي است که در پرده دل جا دارد
ادب عشق اگر مانع شوخي نشود
خاک ما مرهم ناسور ثريا دارد
هيچکس رمز سو بداي دل ما نشگافت
نفس سوخته لاله معما دارد
عالم از هرزه دوي اينهمه بر ما تنگ است
گرد ما گر شکند دامن صحرا دارد
کفر و دين مانع تحقيق نگاهان نشود
سيل هر سو گذرد راه بدريا دارد
صد چمن لاله و گل زد قدح ناز بسنگ
قمري از سر و همان گردن مينا دارد
بطواف در دل کوش که آئينه مهر
جوهر بينش اگر دارد از آنجا دارد
وحشت ريگ روان صيقل اين آئينه است
که بصحراي جنون آبله هم پا دارد
موبمو حسرت نيرنگ تماشاي توئيم
شمع سامان نگه در همه اعضا دارد
(بيدل) از حيرت آئينه ما هيچ مپرس
نشه جوهر تحقيق اثرها دارد