شماره ١٤: نگاهت جوش صد ميخانه از ساغر برون آرد

نگاهت جوش صد ميخانه از ساغر برون آرد
تبسم شور چندين محشر از کوثر برون آرد
ز ريحان خطت بالد بهار سبزه جنت
وزان زلف دو تا روح الامين شهپر برون آرد
بگلشن گر زپا افتد غبار راه جولانت
بهار از غنچه و گل بالش وبستر برون آرد
لبت در خنده گوهر ريزد از آغوش برک گل
رخت گاه عرق از آفتاب اختر برون آرد
رم ديوانه شوق تو گر جولان دهد گردي
بچندين گردباد آه از دل محشر برون آرد
گرفتم بي نقابي رخصت نظاره است اينجا
نگاهي کو که مژگان واري از خود سر برون آرد
فسون نوخطياي لبت بر سنگ اگر خوانم
گداز حسرتش صد آينه جوهر برون آرد
نمي ارزد برنگ خوش عيار چهره عاشق
خزان از بوته هاي گل گرفتم زر برون آرد
همان پيرايه وهم است اگر کامل شود زاهد
هيولا چون در سامان زند پيکر برون آرد
کهن شد سير اين گلشن کنون فال تحير زن
مگر آينه گر ديدن گل ديگر برون آرد
درين دريا طلب آئينه مطلوب مي باشد
گره سازد نفس غواص تا گوهر برون آرد
قفس فرسوده کرد هوسهايم خوشا روزي
که پروازم چو بوي گل زبال و پر برون آرد
اگر صد بار آيد موج تيغش بر سرم (بيدل)
حباب من زجيب دل سر ديگر برون آرد