نفس زينسان که بر عزم پرافشاني کدي دارد
غبار رفتنت زين دشت آمد آمدي دارد
ازين گشن حضوري نيست آغوش تمنا را
نگه بر هر چه مژگان واکند دست ردي دارد
تماشا بسمل آندست رنگين نيستي ورنه
حضور سايه برگ حنا هم مشهدي دارد
زسيماي سحرآموز فيض انشائي همت
که دست از آستين بيرون کشيدن ساعدي دارد
نياز با بايد کرد پيچ و تاب مهلت را
دماغ بيکسان دود چراغ مرقدي دارد
بساط آفرينش را سر و پائي نميباشد
همين آثار کمفرصت جهان سرمدي دارد
اگر عجز است اگر طاقت بجائي ميرسيم آخر
ره واماندگان در لغزش پا مقصدي دارد
يکي غير از يکي چيزي نمي آرد بعرض اينجا
احد در عالم تعداد ميم احمدي دارد
زتصوير مزار اهل دل آواز مي آيد
که در راه فنا از پا نشستن مسندي دارد
بعيد است از زمين خاکستر اقبال گردوني
ز وضع سجده مگذر ناز رعنائي قدي دارد
ز انجام بهار زندگي غافل مشو (بيدل)
گل شمعي که داري در نظر بوي بدي دارد