نظم امکاني کجا ضبط رواني مي کند
کوه هم گر پا فشارد سکته خواني مي کند
زين من و ما چون شرار کاغذ آتش زده
اندکي دامن فشاندن گل فشاني مي کند
خلق از آغوش عدم نارسته ميجويد فراغ
بي نشاني هم تلاش بي نشاني مي کند
ذوق خودداري زما جز پستي همت نخواست
خاک اگر تمکين نچيند آسماني مي کند
اين بلند و پست کز گرد نفس گل کرده است
تاکسي از خود برايد نردباني مي کند
عجز پر بي پرده است اما درشتيهاي طبع
مغز بي ناموس ما را استخواني مي کند
از تعين چند مهمان فضولي زيستن
خاکساري بيش ازينت ميزباني مي کند
آسمان دوش خمي دارد که بارش عالم است
کار صد قدرت همين يک ناتواني مي کند
بر دل ما کس ندارد يک تبسم التفات
زخم اگر مي خندد اينجا مهرباني مي کند
در حديث عشق تن زن از مقالات هوس
لکنت تقرير تفضيح معاني مي کند
زين همه اسباب کز دنيا و عقبي چيده اند
هر چه برداريم غير از دل گراني مي کند
(بيدل) آخر مدعاي شوق پرواز است و بس
بي پر و بالي دوروزم آشياني مي کنند