شماره ٢٩٠: موج گل بيتو خار را ماند

موج گل بيتو خار را ماند
صبح شبهاي تار را ماند
بفسون نشاط خون شده ام
نشه من خمار را ماند
چشم آئينه از تماشايش
نسخه نوبهار را ماند
زندگاني و گير و دار نفس
عرصه کارزار را ماند
گل شبنم فروش اين گلشن
سينه داغدار را ماند
چند باشي زحاصل دنيا
محو فخري که عار را ماند
شهرت اعتبار تشهير است
معتبر خرسوار را ماند
دود آهم زجوش داغ جگر
نگهت لاله زار را ماند
مي کشندت زخلق خوش باشد
جاه هم پاي دار را ماند
تا نظر باز کرده ئي هيچ است
عمر برق شرار را ماند
مژه واکردني نمي ارزد
همه عالم غبار را ماند
محو ياريم و آرزو باقيست
وصل ما انتظار را ماند
بيتو آغوش گريه آلودم
زخم خون در کنار را ماند
سايه را نيست آفت سيلاب
خاکساري حصار را ماند
نسخه صد چمن زديم بهم
نيست رنگي که يار را ماند
مژه خون فشان (بيدل) ما
رگ ابر بهار را ماند