شماره ٢٧١: مرا اين آبرو در عالم پرواز بس باشد

مرا اين آبرو در عالم پرواز بس باشد
که بال افشاندنم خميازه ياد قفس باشد
به منزل چون رسد سرگشته ئي کز نارسائيها
بيابان مرگ حيرت از غبار پيش و پس باشد
تواند بيخودي زين عرصه گوي عافيت بيرون
که چون اشک يتيمان در دويدن بينفس باشد
درين محفل خجالت ميکشم از ساز موهومي
کمال عشق من اي کاش در خورد هوس باشد
گلي پيدا نشد تا غنچه ئي نگشود آغوشش
درين گلشن ملال از ميوه هاي پيشرس باشد
بداغ آرزوئي ميتوان تعمير دل کردن
بناي خانه آئينه يک ديوار بس باشد
امل پيما ندارد غير تسخير هوس جهدي
نشاط عنکبوتان بستن بال مگس باشد
ضعيفان دستگير سرفرازان ميشوند آخر
بروز ناتوانيها عصاي شلعه خس باشد
ندارد دل جز اسباب طپيدن عشرت ديگر
همان فرياد حسرت باده جام جرس باشد
بدل هم تا تواني چون نفس مايل مشو (بيدل)
مبادا سير اين آئينه در راهت قفس باشد