شماره ٢٦٧: محو گريبان ادب کي سر بهر سو ميزند

محو گريبان ادب کي سر بهر سو ميزند
موج گهر از شش جهت بر خويش پهلو ميزند
واکردن مژگان ادب ميخواهد از شرم ظهور
اول درين گلشن بهار از غنچه زانو ميزند
زين باغ هر جا وارسي جهلست با دانش طرف
بلبل بچهچه گر تند قمري بکوکو ميزند
تا چرخ و انجم ثابت است از خلق آسايش مجو
انديشه داغ پلنگ آتش به آهو ميزند
تا آمد و رفت نفس مي باف و هم پيش و پس
ماشوره چون بي رشته شد بيرون ماکو ميزند
پست و بلند قصر ناز از هم ندارد امتياز
آن چين مايل از جبين پهلو بر ابرو ميزند
شکل دوئي پيدا کنم تا چشم بر خود واکنم
هر سوره تمثال من آئينه او ميزند
داغم مخواه اي انتظار از تهمت افسردگي
تا ياد نشتر ميکنم خون در رگم هو ميزند
يا رب کجا تمکين فروشد کفه قدر شرر
آفاق کهسار است و سنگم بر ترازو ميزند
(بيدل) گران افتاده است از عاجزي اجزاي من
رنگي که پروازش دهم چون شمع بر رو ميزند