محو طلبت گردي اگر داشته باشد
آن سوي جهان عرض سحر داشته باشد
دل آيه فتحيست ز قرآن محبت
زير و زبر زخمي اگر داشته باشد
از شعله هم نسبتي لعل تو آب است
هرچند که ياقوت جگر داشته باشد
ما و من وحدت نگهان غيرتوئي نيست
اين رشته محال است دو سر داشته باشد
آن را که ز کيفيت چشمت نظري نيست
از بيخبريها چه خبر داشته باشد
چشم تر ما نيز همان مرکز حسن است
چون آينه گر پاس نظر داشته باشد
از طينت ظالم نتوان خواست مروت
شمشير کجا آب گهر داشته باشد
امروز دم کر و فر خواجه بلند است
البته که اين سگ دو سه خر داشته باشد
سوز دلم از گريه چرا محو نگرديد
بر آتش اگر آب ظفر داشته باشد
سيلاب سرشکم همه گر يک مژه بالد
تا خانه خورشيد خطر داشته باشد
افسانه هنگامه اوهام مپرسيد
شامي که ندارم چه سحر داشته باشد
(بيدل) من و آن ناله که عجز رسائي
در نقش قدم گرد اثر داشته باشد