محرمان کاثار صنع از عشق پر فن ديده اند
بت اگر ديدند نيرنگ برهمن ديده اند
وحشت آهنگان چو شمع از عبرت کمفرصتي
آستين تا چيده گردد چين دامن ديده اند
از خيال عافيت بگذر که در زير فلک
گر همه کوه است سنگش در فلاخن ديده اند
بار دنيا چيست تا نتوان زدل برداشتن
غافلان قيراط را قنطار صد من ديده اند
فرصت جانکاه هستي خلق را مغرور کرد
شمعها تاريکي اين بزم روشن ديده اند
زين نگين هائي که نقشش داد شهرت ميدهد
عبرت آگاهان دل از اسباب کندن ديده اند
گر تو نگشائي زخواب ناز مژگان چاره چيست
از همين چشميکه داري نور ايمن ديده اند
عشوه دنيا نخوردن نيست امکان بشر
غيرت مردان چه سازد صورت زن ديده اند
سر به پستي دزد و ايمن زي که مغروران چو کوه
تيغ بر فرق از بلنديهاي گردن ديده اند
جز همين نان ريزه خشکي که بي آلايش است
لکه در هر کسوت از تاثير روغن ديده اند
از شرار کاغذم داغيست کاين وارستها
بر رخ هستي عجب دندان نما خنديده اند
(بيدل) افکار دقيق آئينه تحقيق نيست
ذره ها خورشيد را در چشم روزن ديده اند