شماره ٢٦٠: محبت ستمگر نباشد نباشد

محبت ستمگر نباشد نباشد
وفا زحمت آور نباشد نباشد
دل جمع مهريست بر گنج اقبال
اگر کيسه پر زر نباشد نباشد
شکوهي که دارد جهان قناعت
بخاقان و قيصر نباشد نباشد
دلي ميگدازم بصد جوش مستي
ميم گر بساغر نباشد نباشد
در افسردنم خفته پرواز عنقا
چو رنگم اگر پر نباشد نباشد
هوس جوهر تربيت نيست همت
فلک سفله پرور نباشد نباشد
چه حرف است لغزش برفتار معني
خطي گر بمسطر نباشد نباشد
بجائي که باشد عروج حقيقت
اگر چرخ و اختر نباشد نباشد
چنان باش فارغ زبار تعلق
که بر دوش اگر سر نباشد نباشد
يقيني که از شبهه دور بيني
لب يار کوثر نباشد نباشد
بخويش آشنا شو چه واجب چه ممکن
عرض را که جوهر نباشد نباشد
پياميست اين اعتبارات هستي
که هر جا پيمبر نباشد نباشد
ازان آستان خواه مطلوب همت
که چيزي بران در نباشد نباشد
زاعداد خلق آنچه واميشماري
اگر واحد اکثر نباشد نباشد
اثر نامدار است زآئينه مگذر
گرفتم سکندر نباشد نباشد
چه دنيا چه عقبي خيال است (بيدل)
تو باش اين و آن گر نباشد نباشد