کسي از التفات چشم خوبان کام بردارد
که بر هر استخوان صد زخم چون بادام بردارد
بقدر زخم چون گل شوخي انداز مستي کن
نميباشد تهي از نشه هر کس جام بردارد
بطوف دامنت کم نيست از سعي غبار من
اگر خود را بجاي جامه احرام بردارد
عتابش باورم نايد که آن لعل حياپرور
تبسم برنميدارد چسان دشنام بردارد
جهان بيجلوه مدهوشست هم در پرده طوفان کن
که ميترسم تحير گردش از ايام بردارد
نظر از سير هستي بستن است آخر خوشا چشمي
که از آغاز با خود نسخه انجام بردارد
دماغ پختگان مشکل شود خجلت کش هستي
مگر اين ننگ همت را خيال خام بردارد
چو دل بي مدعا افتاد گو عالم بغارت رو
که ممکن نيست طوفان از گهر آرام بردارد
گران جانرا نباشد طاقت بار سبکروحان
نگين را ميشود قالب تهي چون نام بردارد
عبارت بي غبار صافي مطلب نميباشد
محبت کاش رسم نامه و پيغام بردارد
کسي کز سرکشي راه طريقت سر کند (بيدل)
خورد صد پيش پا چون موج تا يک گام بردارد