گرفتار رسوم انديشه آرام کم دارد
عقايد آنچه دارد خدمت دير و حرم دارد
دماغ آرميدن نيست با گل شبنم ما را
درين آئينه گر آبيست چون تمثال رم دارد
ازين صحراي وحشت چون شرر ديگر چه برادرم
همه گر سر توان برداشتن حکم قدم دارد
خرد را از بساط مي پرستان نيست جان بردن
که هر ساغر زموج مي بکف تيغي علم دارد
نواي خامشان در پرده دود دلست اينجا
نگوئي شمع تنها گريه دارد ناله هم دارد
گسستن سخت دشوار است زنار محبت را
برهمن رشته واري از رگ سنگ صنم دارد
بوقت رخصت ياران تواضع ميشود لازم
قد پيراهن بآهنگ وداع عمر خم دارد
اگر مردي در تخفيف اسباب تعلق زن
کز انگشت دگر انگشت نر يک بند کم دارد
بود در طينت بيمغز حفظ گفتگو مشکل
برون ريزد دهانش هر چه انبان در شکم دارد
بغير از وهم کو سرمايه تا بر نقد خود نازي
همان در کيسه درياست گر ماهي درم دارد
زخاک شور نتوان بيش ازين حاصل طمع کردن
بحسرت هم اگر جان ميدهد ممسک کرم دارد
خموشي ربط آهنگ جنونم نگسلد (بيدل)
زساز دل مشو غافل طپيدن زير و بم دارد