گر شور مستيم کند انديشه گردباد
در گردش قدح شکند شيشه گردباد
از رشک وحشتي که گرفتست دامنم
ترسم بپاي خويش زند تيشه گردباد
شور جهان ترانه دود دماغ گيست
صد دشت و در تنيده بيک ريشه گردباد
جولان شوق باک ندارد زخار و خس
مشکل زپيش پا کند انديشه گردباد
نخل جنون علم کش باغ و بهار نيست
سر بر نميکشد مگر از بيشه گردباد
هر جا نشان دهند زسر کشتگان عشق
پيچد بمن زغيرت هم پيشه گردباد
(بيدل) درين حديقه نشد جز من آشکار
سرگشتگي نهال و گل ريشه گردباد