شماره ٢٢١: گر خيال گردش چشم توام رهبر شود

گر خيال گردش چشم توام رهبر شود
چون قدح هر نقش پايم عالم ديگر شود
سيل بيتاب مرا يارب نه پيوندي ببحر
ترسم اين جزو طپيدن مايه گوهر شود
عزت ترک تجمل از کرم افزون تر است
سر بگردون مي فرازد نخل چون بي بر شود
گوهر مارا همان شرم است زندان ابد
از گشايش دست مي شويد گره چون تر شود
تن پرستان هم مقيم آشيان معني اند
مرغ اگر در تنگناي بيضه صاحب پر شود
تيغ موجي بر سرت ننوشت تعمير محيط
اي حباب بي سر و پا خانه ات ابتر شود
نيست آسان مي کشيهاي بهشت عافيت
فرصتي بايد که دل خون گردد و کوثر شود
عافيت ها در کمين حسرت واماندگيست
صبر کن اي شعله تا سعي تو خاکستر شود
از ره تقوي نگشتي محرم سرمنزلي
بعد ازين بر گمرهي زن کاش راهي سر شود
نيست جز اشک ندامت در محيط روزگار
آنقدر آبيکه چشم آرزوئي تر شود
شوخي ياسم همان ناموس اظهار است و بس
آه ميبالد اگر مطلب نفس پرور شود
حسن سرشار طلب (بيدل) تماشاکردني است
گر سواد موج مي خط لب ساغر شود