گر جنونم ناله واري نذر بلبل ميکند
شور محشر آشيان در سايه گل ميکند
انتظار ناز استغنا نگاهي ميکشم
کز غبارم سرمه چشم تغافل ميکند
غير خاکستر دليل اضطراب شعله نيست
هر قدر پر ميزند افسردگي گل ميکند
عافيت خواهي بهر افسوني از جا در ميا
خاک بر باد است اگر ترک تحمل ميکند
دل بمستي چون نغلطد در هواي نرگست
آب گوهر را خيالش در صدف مل ميکند
از زمينگيري هوا آئينه دار شبنم است
اشک ميگردد اگر آهم تنزل ميکند
گريه طوفان وحشتست ايچرخ دست از خود بشو
سيل ما خلخال پا از حلقه پل ميکند
حفظ آب رو نفس در جيب دل دزديدنست
قطره را گوهر همان مشق تأمل ميکند
گاه بر خاشاک و گه بر موج مي پيچد غريق
حيله جوي زندگي چندين توکل ميکند
آفت اين باغ (بيدل) بر خزان موقوف نيست
صد قيامت يک نسيم آه بلبل ميکند