شماره ٢١١: گر آرزوي رستن ازين دامگه کنيد

گر آرزوي رستن ازين دامگه کنيد
آرايش بساط پر و بال ته کنيد
چندان دماغ جهد ندارد شکست رنگ
از دست سوده نقش دو عالم تبه کنيد
آزاده است نور دل ازاقتباس غير
قطع نظر زمنت خورشيد و مه کنيد
کم فرصتي خجالت سعي کر و فر است
از حرص عذرخواهي تخت و کله کنيد
شب پرده دار صبح قيامت نميشود
موي سپيد چند بصنعت سيه کنيد
پيش از اجل تهيه مردن کمال ماست
آن به که فکر بيگه خود را پگه کنيد
زين پارسائيي که سر و برگ خجلت است
طاعت کجاست کاش دو روزي گنه کنيد
گر خامشي چراغ فرو زد درين بساط
چون شخص سرمه خورده نفس را نگه کنيد
دير و حرم بسپر گريبان نمي رسد
در عالميکه بار هوس نيست ره کنيد
شايسته قبول عدم عرض نيستي است
روئي که نيست جانب آن بارگه کنيد
ناقدردان ذره زخورشيد غافلست
(بيدل) گداست شرمي ازان پادشه کنيد