گذشتگان که زتشويش ما و من رستند
مقيم عالم نازند هر کجا هستند
چو اشک شمع شرر مشربان آزادي
زچشم خويش چکيدند اگر گهر بستند
همين نه ناله ما خون شد از نزاکت پاس
کدام رشته کزين پيچ و تاب نگسستند
عنان کشان هوس صنعت نظر دارند
خدنگ صيد جهانند تازخود جستند
بعاشقان همه گر منصب گهر بخشي
همان بعرض چکيدن چو اشک تردستند
نکرده اند زيان محرمان سودايت
اگر زخويش گسستند با که پيوستند
چه جلوه ئي که چو شبنم هوائيان گلت
شدند آب و غبار نگاه نشکستند
زساز عافيت خاک ميرسد آواز
که ساکنان ادبگاه نيستي هستند
کدام موج ندامت خروش طاقت نيست
شکستگان همه آواز سودن دستند
درين زمانه سخن محو ياس شد (بيدل)
دميد عقده دل معني که مي بستند