شماره ٢٠٤: کار دلها بازازان مژگان بسامان ميرسد

کار دلها بازازان مژگان بسامان ميرسد
ريشه ئي تا کي باستقبال مستان ميرسد
اشکم امشب بسمل حسن عرق طوفان کيست
زين پر پروانه پيغام چراغان ميرسد
از بهار آن خط نورسته غافل نيستم
مدتي شد در دماغم بوي ريحان ميرسد
آب ميگردد دل از بيدست و پائيهاي اشک
در کنارم از کجا اين طفل گريان ميرسد
سطر چاکي از خط طومار مجنون خواندني است
قاصد ما نامه در دست از گريبان ميرسد
بي محبت در وطن هم ناشناسائيست عام
بهر يکدل بوي پيراهن بکنعان ميرسد
بسکه برتنگي بساط عيش امکان چيده اند
صد گريبان ميدرد تا گل بدامان ميرسد
فرصت تمهيد آسايش درين محفل کجاست
خوابها رفته است تا مژگان بمژگان ميرسد
دل بآفت واگذار و ايمن از طوفان برا
بر کنار اين کشتي از هول نهنگان ميرسد
قطع کن از نعمت الوان که اينجا چرخ هم
مي نهد صد ريزه بر هم تا بيک نان ميرسد
حاصل غواص اين دريا پيشماني بس است
وصل گوهر گير اگر دستت بدامان ميرسد
در کمند سعي نيکي چين کوتاهي خطاست
تا بهر دامن که خواهي دست احسان ميرسد
خاکساري در مذاق هيچکس مکروه نيست
منت اين وضع بر گبر و مسلمان ميرسد
پيشه بسيار است (بيدل) بر خموشي ختم کن
سعي هر علم و عمل اينجا بپايان ميرسد