فکر نازک عالمي را سرمه تقرير شد
موي چيني بر صداها جاده شبگير شد
موجها تا قطره زين دريا به بيباکي گذشت
گوهر ما را زخودداري گذشتن دير شد
آب ميگشتيم کاش از ننگ بيدردي چو کوه
کز دل سنگين عرقها بر رخ ما قير شد
در جناب کبريا جز نيستي مقبول نيست
خدمت انديشيدن ما موجد تقصير شد
صيد ما ديوانگان تاليف چندين دام داشت
حلقها عمري بهم جوشيد تا زنجير شد
نور دل جوشاند عشق از پرده بخت سياه
صبح ما زين شام در پستان زنگي شير شد
آدمي چندان بمهمان خانه گردون نماند
اين ستمکش يکدودم غم خورد آخر سير شد
درعدم از ما و من پر بيخبر مي زيستيم
خواب ما را زندگي هنگامه تعبير شد
کوهها از شرم خاموشي به پستي ساختند
سرمه گرديدن بياد آمدبم ما زير شد
طبع ما را عجز نقاش هر از انديشه کرد
ناتواني مو دميد و کلک اين تصوير شد
زين همه اسباب بيرون تا کجا آيد کسي
چين دامان بلندم خار دامنگير شد
قدر زانو اندکي زين بيش بايستي شناخت
بر در دل حلق زد اکنون که (بيدل) پير شد