شماره ١٩١: فريب جاه مخور تا دل تو تنگ نگردد

فريب جاه مخور تا دل تو تنگ نگردد
که قطره ئي بگهر نارسيده سنگ نگردد
صفاي جوهر آزادگي مسلم طبعي
که گرد آئينه داران نام و ننگ نگردد
دماغ جاه زتغيير وضع چاره ندارد
همانقدر به بلندي برا که رنگ نگردد
بپاس صحبت ياران زشکوه ضبط نفس کن
که آب آينه اتفاق زنگ نگردد
تلاش کينه کشي نيست در مزاج ضعيفان
پر خزيده ببالين پر خدنگ نگردد
خيال وصل طلب را مده پيام قيامت
که قاصد از غم دوري راه لنگ نگردد
زداغدار محبت مخواه سستي پيمان
بهار اگر گذرد لاله نيمرنگ نگردد
دليکه که کرد نگاه تو نقشبند خيالش
چه ممکن است نفس گرد کشد فرنگ نگردد
هوس چه صيد کند يارب از کمينگه فرصت
اگر چه کاغذ آتش زده پلنگ نگردد
بوهم عمر کسي را که زندگي نفريبد
کند بخضر سلام و دوچار بنگ نگردد
بکين خلق نجو شد عدم سرشت حقيقت
نتيجه پر عنقا خروس جنگ نگردد
جهان رنگ ندارد سر هلاک تو (بيدل)
گشاد چشم چو شمعت اگر نهنگ نگردد