شماره ١٧١: عشق هر جا ادب آموز طپيدن باشد

عشق هر جا ادب آموز طپيدن باشد
خون بسمل عرق شرم چکيدن باشد
مزرع نيستي آرايش تخم شرريم
آفت حاصل ما عرض دميدن باشد
شوق مفت است که در راه کسي مي پوئيم
منزل مقصد ما گو نرسيدن باشد
موج اين بحر طپش بسمل سعي گهر است
رنجها در خور راحت طلبيدن باشد
اشک چندي گره ديده حيران خوديم
تا نصيب که براه تو دويدن باشد
صيد دلها نتوان کرد مگر از تسليم
طره شاهد اين بزم خميدن باشد
حيرت و لذت ديدار خياليست محال
هر که آئينه شود داغ نديدن باشد
کلفت چين نکشد کوتهي دامن فقر
گل آزادي اين باغ نچيدن باشد
رفته ام زخود و تهمت کش آسودگيم
حيرت آينه ام کاش طپيدن باشد
پيکرم ماني صورتکده نوميديست
بيرخت هر چه کشم ناله کشيدن باشد
بسمل شوق مرا از اثر کوچه زخم
تا دم تيغ تو يکدست طپيدن باشد
هر قدر زين قفس وهم برائي مفت است
ناله کم نيست اگر ميل رميدن باشد
چشم بنديست بهار گل بيرنگي عشق
ديدن يار مبادا که شنيدن باشد
از دليران جنون جرأت ياسم (بيدل)
چون نفس تيغ من از خويش بريدن باشد