عشاق چون فسانه تحقيق سرکنند
آئينه بشکنند و سخن مختصر کنند
هر چند برق شعله زند از نگاه شان
يکسر چراغ خانه آئينه بر کنند
بر جوهر حيا نپسندند انفعال
صد عيب را بيکمژه بستن هنر کنند
شوخي زچشم شان نبرد صرفه جز عرق
گل را همان بديده شبنم نظر کنند
افسون جاه شان نکند غافل از ادب
دريا اگر شوند کمين گهر کنند
تا غير از وفا نبرد بوي آگهي
از يار شکوه ئي که محال است سر کنند
از انفعال نامه بران رموز عشق
رنگ پريده را بعرق بال تر کنند
بزم حضورشان نکشد انتظار شمع
اشکي جلا دهند و شبي را سحر کنند
تا جذبه طلب گذرد در خيال شان
مانند شبنم آبله را بال وپر کنند
چون موج هر کجا پي تحقيق گم شوند
فکر سراغ خود بدل يکدگر کنند
خورشيد منظري که بران سايه افگنند
فردوس منزلي که در آنجا گذر کنند
پاي ثبات مرکز پرکار دامنست
هر چند تا بحشر چو گردون سفر کنند
سعي وفا همين که چو (بيدل) شوند خاک
شايد زنقش پاي کسي سر بدر کنند