شماره ١٦٨: عشاق گر از سبحه و زنار نويسند

عشاق گر از سبحه و زنار نويسند
دردسر دلهاي گرفتار نويسند
آن معني تحقيق که تکرار ندارد
بر صفحه زنند آتش و يکبار نويسند
شرح جگر چاک من اين کهنه دبيران
هر چند نويسند چه مقدار نويسند
صد جاست قلم خورده مژگان تغافل
آن نامه که خوبان بمن زار نويسند
قاصد بمحبان زتمنا چه رساند
آئينه بياريد که ديدار نويسند
صد عمر ابد دفتر اعجاز گشايد
کز قامت موزون تو رفتار نويسند
اميد پياميست بزلف از دل تنگم
سطري اگر از نقطه گره دار نويسند
زنهاري عجزاند ضعيفان چه توان کرد
بر خاک مگر يکدو الف وار نويسند
بر صفحه بي مطلبيم نقش تعين
کم هم ننوشتند که بسيار نويسند
بگذار که نقش خط پيشاني ما را
بر طاق پريخانه اسرار نويسند
جز ناله اسيران قفس هيچ ندارند
خطي بهوا کاش زمنقار نويسند
حيف است تنزه رقمان قلم عفو
اعمال من از شرم نگونسار نويسند
منشور عذاب ابد است اين که پس از مرگ
بر لوح مزارم دل بيمار نويسند
جز سجده نشد از ورق سايه نمودار
زين بيش خط جبهه چه هموار نويسند
تا حشرزمنت بته سنگ بخوابم
گر بر سرمن سايه ديوار نويسند
در روز توان خواند خط جبه (بيدل)
چون شمع همه گر بشب تار نويسند