شماره ١٦٤: عجز نپسنديد از ما شکوه قاتل بلند

عجز نپسنديد از ما شکوه قاتل بلند
جز مژه گردي نشد از کوشش بسمل بلند
هستي موهوم ما در حسرت ايجاد سوخت
سايه واري هم نگرديديم زاب و گل بلند
باعث آزادي سرو است ياس بي بري
دستگاه آه باشد در شکست دل بلند
مايه شکر و شکايت هاي ما کمفرصتي است
نيست جز گرد نفس از شخص مستعجل بلند
چون بآسايش رسيدي شعله دل مرده گير
از جرس مشکل که گردد ناله در منزل بلند
جاه را با آبروي خاکساريها مسنج
نيست ممکن گردن موج از سر ساحل بلند
چشم اهل جود اگر ميداشت رنگي از تميز
اينقدر هرگز نمي شد ناله سائل بلند
پاي از خود رفتن ما بود سربرداشتن
موج بي تمکين ما زين بحر شد غافل بلند
ما زصد ديوان بيک مصرع قناعت کرده ايم
نشه صهبا چه دارد فطرت (بيدل) بلند