صباد بي نشاني پرواز رنگ ما شد
آن پر که داشت عنقا صرف خدنگ ما شد
روزيکه اعتبارات سنجيد نقد ذرات
رنگ پريده هر جا گل کرد سنگ ما شد
کم پائي طلب ماند ناقص خرام تحقيق
راه جهاد مسدود از کفش تنگ ما شد
در فکر دل فتاديم راحت زدست داديم
صافي کدورت انگيخت آئينه زنگ ما شد
حيران ناتواني مانديم و عمر بگذشت
رنگ شکسته ماقيد فرنگ ما شد
در وادي املها کوشش نداشت تقصير
کم فرصتي قدم زد تا عذر لنگ ما شد
رنگ بهار هستي تکليف صد جنون داشت
هر سبزه ئي که گل کرد زين باغ بنگ ما شد
اندوه بيدماغي درهم شکست ما را
مينا تهي شد از مي چندانکه سنگ ما شد
دل برده بود ما را آنسوي نيستيها
افسانه قيامت چندي درنگ ما شد
گر فهم راز کرديم يا چشم باز کرديم
بر هر چه ناز کرديم سامان ننگ ما شد
چون شمع سير اين بزم با ما نساخت (بيدل)
مژگان گشودن آخر کام نهنگ ما شد