شماره ١٤٨: صدا بدعيش طربخانه دنيا بخشند

صدا بدعيش طربخانه دنيا بخشند
نفسي گر بدل سوخته ام جا بخشند
سير خمخانه کثرت بدماغم زده است
شايدم نشه تحقيق دو بالا بخشند
خون سعي از جگر سنگ چکاند هر جا
طاقتي از دل عشاق بمينا بخشند
آبروئي چو گل آينه بر کف دارم
لاله رويان مگرم رنگ تماشا بخشند
فيض عشاق اگر عام کند رخصت عشق
با خزان پيرهن رنگ زسيما بخشند
شوق بر کسوت ناموس جنون ميلرزد
عوض داغ مبادا يد بيضا بخشند
صبح گلزار وفا ناله بي تاثيريست
اثر آن به که بانفاس مسيحا بخشند
نقش نيرنگ دو عالم رقم لوح دل است
همه از ماست گر اين آينه بر ما بخشند
از خواهاي يک آهنگ ازل هيچ مپرس
حکم سر دادن شوقست اگر پا بخشند
شسته مي جوشد ازين بحر خط نسخه موج
جرم ما قابل آن نيست که فردا بخشند
(بيدل) آزادي من در قفس گمناميست
دام راه است اگر شهرت عنقا بخشند