شماره ١٤٤: صبح شد در عرصه گردون مگو خندان سفيد

صبح شد در عرصه گردون مگو خندان سفيد
کف بلب آورده است اين بختي کوهان سفيد
تا کجا روشن شود عجز ترددهاي خلق
بحر هم در خورد گوهر ميکند دندان سفيد
جاده پيماي عدم بوديم و کس محرم نبود
اين ره خوابيده شد از لغزش مژگان سفيد
شبهه تحقيق نقشي ميزند بر روي آب
جز سياهي هيچ نتوان شد درين ميدان سفيد
زنگ دارد جوهر آئينه عرض کمال
در کلف خوابيد هر جا شد مه تابان سفيد
تا نگردد سخت جاني دستگاه انفعال
استخوان در پيکر ما ميشود پنهان سفيد
زير کردون چون سحر در يکنفس گشتيم پير
ميشود موي اسيران زود در زندان سفيد
راه غربت يکقدم رنجش کم از صد سال سنت
اشک را از ديده دوري کرد تا مژکان سفيد
بزم مي گرم است از دم سردي واعظ چه باک
برف نتواند شدن در فصل تابستان سفيد
انتظار تيغ نازش انفعال آورد يار
چون عرق گرديد آخر خون مشتاقان سفيد
مينوشتم نامه ئي بي مطلب قربانيان
جوشن نوميدي زبس کف کرد شد عنوان سفيد
کاروان انتظار آخر بجائي ميرسد
(بيدل) از چشم ترم راهيست تا کنعان سفيد