شماره ١٣٩: شوق تا گردد دو بالا خويش را احول کنيد

شوق تا گردد دو بالا خويش را احول کنيد
نيم رخ کم حيرت است آئينه مستقبل کنيد
آگهي از اطلس گردون چه خواهد يافتن
خواب ما هم بي قماشي نيست گر مخمل کنيد
با بد و نيک جهان زين بيش نتوان شد طرف
يکعرق وار از حيا آئينه ها را حل کنيد
آشناي وحدت از تشويش کثرت ايمن است
دردسر کمتر مفصل را اگر مجمل کنيد
سعي دنيا هر قدر کوتاه همتها رساست
پا اگر نتوان شکستن دست قدرت شل کنيد
کر دماغ آرزو خارد هواي افسري
هم بسر چنکي سر بيمغز خود را کل کنيد
نيست جز بيحاصلي عرض مثال ما و من
دست بر هم سودن است آئينه گر صيقل کنيد
گرد دل گر ديدني سير کمال اين است و بس
بر دو عالم خط کشيد اين صفحه گر جدول کنيد
زاهدان سعي عمل رفع صداع وهم نيست
سدره و طوبي بهم سائيد تا صندل کنيد
نفي در تکرار نفي اثبات پيدا ميکند
لفظ هستي مستي ئي دارد اگر مهمل کنيد
صد نگه از يک مژه بستن تغافل ميشود
با هوسها آنچه آخر کردنست اول کنيد
بحر از ايجاد حباب آئينه دار وهم کيست
(بيدل) ما مشکلي در پيش دارد حل کنيد