شماره ١٣٧: شور حاجت تا کي از حرص دو دل بايد شنيد

شور حاجت تا کي از حرص دو دل بايد شنيد
يکعرق حرف از جبين منفعل بايد شنيد
نيک و بد سر بر خط تسليم فرمان قضاست
اين صدا از ريزش خون بحل بايد شنيد
عالمي را سرکشي بر باد غارت داده است
حرف امن از آتش نامشتعل بايد شنيد
آن خروش صور کز دورت بگوش افتاده است
تا نفس باقيست ما را متصل بايد شنيد
اطلس افلاک هم زين پيش دريا دم نبود
اين زمان طعن لباس از آب و گل بايد شنيد
غافل از فهم زبان درد بودن شرط نيست
ناله هم هر چند باشد دل کسل بايد شنيد
مقتضاي عجز عجز است از فضولي شرم دار
هر چه گويد عشق در گوشت خجل بايد شنيد
محرم اسرار خاموشان زبان و گوش نيست
من شکست رنگم آوازم زدل بايد شنيد
(بيدل) اين شور بد و نيکي که تکليف کريست
پنبه تا در گوش باشد معتدل بايد شنيد